معنای عرفان

«عرفان» به معنای شناخت و شناسایی و در اصطلاح، طریقه و روش خاصی برای دستیابی به «حقیقت» است که بر شهود، اشراق، جذبه و سلوک، وصول و اتحاد با حقیقت تکیه دارد و نیل به این حقیقت را از راه تهذیب نفس و تطهیر دل و تزکیه درون و رهایی از «تعلق» بلکه «تعین» می داند.
«عرفان» دانشی است که گذر از اعتباریات را جهت اتصال به ذات الهی و قرب وجودی و فنا در خدای سبحان نشان می دهد تا انسان وجودی متعالی یافته و رنگ و رایحه الهی یابد.
به بیان دیگر عرفان، نحوه سلوک تا شهود را نشانه رفته و تکیه گاه آن «علم حضوری» و «دانش شهودی» و «بینش ذوقی» با روش اشراقی و تهذیبی یا متد سلوکی است و قرارگاه اصلی و مرکزی آن در عرفان اسلامی همانا قرآن کریم و سنت و سیره معصومان علیهم السلام می باشد.
دو عنصر زیربنایی عرفان اسلامی:
1- شناختن شهودی، 2- شدن شهودی.
به تعبیر شارح گلشن راز: «عارف» عبارت از سالک است که از مقام تقید به مقام اطلاق سیر نموده و «معروف» عارف، حق مطلق است که مبدأ و معاد همه است. عرفان تحول نوشوندگی و پویائی، رفتن و شدن، رستن از خود و پیوستن به خداست که از رهگذر خودشناسی و خودسازی آغاز می گردد و این همان بیداری عقل و بینائی قلب است که در اصطلاح به آن مقام «یقظه» گفته می شود.
سخن از حرکت، صیرورت، قیام و جهاد، سیر و سلوک برای «خداگونگی» انسان است تا عارف بر زمان و زمین و زمینه، اشراف یابد و فراطبیعی عمل نماید.
عارف دارای حیات معقول و مشهود است که دو ستون عظیم «حیات طیبه» است و سیر و سلوک خویش را بر ایمان و عمل صالح مبتنی بر عقلانیت و معرفت شهودی به پیش می برد.
عارف الهی و سالک قرآنی از رهگذر شریعت از همان ابتدا در طریقت و وصول به حقیقت است لکن حقیقت لایه ها و ساحت های بیکرانه ای دارد و انسان های سالک به قدر وسع وجودی خویش به تدریج، مراتب و معارج را طی می کند.
مرحوم علامه محمدتقی جعفری (ره) در این باره می گوید: «صحیح ترین کار در عالم عرفان (نظری و عملی) آن است که آدمی بفهمد که از آغاز آگاهی (یقظه) وارد اقیانوس حقیقت شده است.
چیستی عرفان و شناخت عارف
و اینک نیم نگاهی به برخی تعاریفی که درباره «چیستی عرفان» ارائه شده است می افکنیم؛
1- قال علی علیه السلام:
«العَارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاعتقهَا وَ نَزَههَا عَن کلِّ مَا یبعُدِهَا وَ یوبِقُهَا»
؛ «عارف کسی است که خویشتن را شناخته و آزاد و رها کرده باشد و آن گاه از هر چه که او را از حق سبحانه دور می نماید و یا زمین گیرش می کند منزه گردد».
2- قال الصادق علیه السلام:
«العَارِف شَخصُهُ مَعَ الخَلقِ وَ قَلبُهُ مَعَ اللَّه وَ لَا مُونِس لَهُ سِوی اللَّه وَ هُوَ فِی رِیاض قُدسِه مُتَرَدِّد وَ مِن لَطَائِفِ فَضلِه مُتَزوِد»
؛ «عارف بدنش با خلق و دلش با خداست و توشه اش آن سویی است، قلبش در پیشگاه ملکوت عالم آمد و شد دارد، مونسش حق سبحانه است. »
3- «العَارِفُ مَن أَشهَدَ اللَّه ذَاتَه وَ صِفَاتَه وَ أَسمَائَه وَ أَفعَالَه، فَالمَعرِفَة حَالٌ تحدث عَن شُهُود»
؛ «عارف کسی است که خداوند، او را به شهود ذات، صفات، اسماء و افعال خود مفتخرش کرده باشد پس معرفت حالتی است که از شهود پدید می آید».
4- «وَالمنصرِف بِفِکرِهِ إِلَی قُدس الجَبَرُوتِ مُستَدِیمًا لِشرُوقِ نُور الحَقِّ فِی سِرِّه یخُصّ بِاسمِ العَارِف»
؛ «عارف کسی است که فکر خود را متوجه عالم قدس کرده است تا نور حق پیوسته بر باطنش بتابد».
و به تعبیر شیخ شبستری که در پاسخ سؤال: مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟
فرمود:
دگر گفتی مسافر کیست در راه؟
کسی کاو شد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بُوَد کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون آتش از دود
به عکس سیر اول در منازل
رود تا گردد او انسان کامل
و به تعبیر شیرین و دلنشین خواجه حافظ شیرازی:
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست